بازگشت
ناهماهنگی شناختی یا چرا از شکست هامون درس نمی گیریم؟
تا حالا شده یه تصمیم بد بگیری، ولی به جای قبول اشتباه، ازش دفاع کنی؟
کتاب «وقتی پیشبینیها شکست میخورند» نوشته لئون فستینگر یه مطالعه درباره اینه که چرا آدما وقتی باوراشون با واقعیت جور درنمیاد، به جاش سعی میکنن باوراشون رو توجیه کنن! و بیشتر بهشون میچسبن!
این کتاب داستان یه گروهه که فکر میکردن دنیا قراره در تاریخی خاص نابود شه. وقتی این اتفاق نمی افته، به جای ناامیدی و تغییر باور، دلایل جدیدی از خودشون ساختن که چرا دنیا نابود نشد!
این رفتار تو زندگی ما هم دیده میشه: از تصمیم ها، خریدها و سرمایه گذاری هایی که به پاشون می سوزیم تا دفاع از یه عقیده اشتباه. چرا؟؟؟
بیشتر به خاطر هزینه هایی که پای اون تصمیم یا عقیده دادیم، به خاطر پل هایی که پشت سرمون خراب کردیم در حالی که از هر جا جلو ضرر رو بگیری منفعته.
ناهماهنگی شناختی یعنی وقتی باورهای ما و واقعیت باهم نمیخونن، مغز ما سعی میکنه این تناقض رو حل کنه، و گاهی با توجیهات عجیب اینکارو میکنه(سوگیری های شناختی و خطاهای ادراکی)!
پس کسی که باورهای متعصبانه داره وقتی پیش بینیای خودش یا گروهش درست از آب در نمیاد، تعصبش بیشتر میشه.
گویا همه عرضه یا توان این رو ندارن که تعصب رو روی زمین بگذارن و تردید رو بردارن.
کتاب به نظرم روایت خیلی شکنجه دهنده و خسته کننده ای داشت چون تمام رفتارها و فعالیت های گروهی تعصب پیشه رو بازگو کرده بود. اگه به این طور مطالعات روانشناسی و رفتارای عجیب آدما علاقه دارین، این کتاب رو بخونین!